دیگر وقتاش شده نگاهی بیاندازیم به سرگرمیهایی که سال ۲۰۱۵ در قالب سینما برایمان میآورد. سال ۲۰۱۴ که ساعتهای شگفتانگیز و بهیادماندنیای به ارمغان آورد، از قصهی نشاطآور «نگهبانان کهکشان» و تعریف زمان و زندگی در «پسرانگی» گرفته تا حماسهی فضایی «میانستارهای»، ترس خفقانآورِ «زیر پوست» و تریلر روانشناختی «دختر گمشده». اینطور که از همین اولین هفتههای ۲۰۱۵ به نظر میرسد، امسال هم در ارائهی طیف وسیعی از تجربههای خارقالعاده چیزی نسبت به پارسال کم و کسر ندارد. میخواهد منتظر جمعشدن ابرقهرمانها باشید یا جدیدترین آثار بزرگترین کارگردانان دوران. راستاش، اینقدر بعضی از فیلمهای آینده بزرگ هستند که آدم احساس میکند، سال ۲۰۱۵ برای انتقام از برادر بزرگترش، دست به خنجر برده است و بیرحمانه قصد خونریزی دارد! پس، بگذارید بدون اتلاف وقت، وارد گوشهای از قلمروی موردانتظارترین فیلمهای ۲۰۱۵ شویم:
اگر از داستان عجیب اما جالبتوجهی «منطقهی۹» خوشتان آمد و همچنین به طرز اعصابخردکنی از فیلم علمیخیالی دیگر نیل بلومکمپ، «الیزیم» ناامید شدید، باید بدانید که این کارگردان با یک علمیخیالی دیگر یعنی «چپی» در ماه مارس به سینما برمیگردد. داستان فیلم دربارهی روباتی است که توسط هیو جکمن دزدیده شده و در خانوادهای عجیب تربیت میشود. حالا این روبات بامزه و معصوم که هم میفهمد و هم احساس دارد، آرامآرام با دنیای ناشناختهی بیرون ارتباط برقرار میکند و از اینجاست که داستان از طریق او، از رفتار و خصوصیات زشت و زیبای بشریت پرده برمیدارد. شارتلو کوپلی در نقش اصلی این فرصت را دارد تا استعداد فراموششدهاش را به نمایش بگذارد. در حالی که در میان بازیگران فرعی، نام سیگورنی ویورِ فیلمهای بیگانه و مخ کامپیوترِ سریال «اتاق خبر»، دِو پاتال هم به چشم میخورد.
این یکی بدون شک سرنوشتاش طوری نوشته شده تا تبدیل به بزرگترین بلاکباسترهای ابرقهرمانی سال ۲۰۱۵ شود. «اونجرز: عصر اولتران» دروازههای اکران فیلمهای تابستانی و عامهپسند را در حالی با لگد باز میکند که خیلیها بعد از نسخهی اول، برای دیدن اتفاقات آشوبوارتر و سیاهتر این قسمت لحظهشماری میکنند. با وجود جاس ویدون در مقام کارگردان، فیلم به احتمال زیاد میتواند از میان هایپ وحشتناکی که احاطهاش کرده، زنده و باافتخار بیرون آید. بعد از نابودی سازمان شیلد، انتقامجویان به دنیال جایگزینی برای ردیابی تهدیدات و خطرات احتمالی دنیا هستند. تلاش تونی استارک به ساخت هوش مصنوعیای با نام اولتران میانجامد. یک روباتِ باهوش، خودآگاه و خودآموز که بعد از جریاناتی طبق نقشه عمل نکرده و در عوض انسانها را تهدید اصلی بشریت میشناسد و برای نابودی آنها دست به کار میشود. جاس ویدون قول یک آخرالزمان احساسی را در این قسمت داده است؛ جایی که همهی قهرمانها در راههای مختلفی مورد امتحان قرار میگیرند. البته در میان آدمبدهای فیلم نباید اسکارلت ویچ و کویکسیلور را هم فراموش کرد که آنها هم دردسر دیگری برای انتقامجویان خواهند بود.
خیلی زمان برد تا باری دیگر شاهد فیلمی با حضور مکس راکاتنسکی بر پردهی بزرگ سینما باشیم. آنقدر طولانی که حالا ستارهی اصلی فیلم از مل گیبسون به بازیگری محبوبتر، تام هاردی، رسید که این روزها حسابی روی بورس است و در کنار اثباتِ استعدادش در آثار کمخرج و جمعوجور، حالا بر لبهی تبدیل شدن به یک چهرهی هالیوودی قرار گرفته است. «مدمکس: جادهی خشم» در یک کلام میخکوبکننده به نظر میرسد. اگر تریلر کمیککان فیلم را دیده باشید، حتما بی برو برگرد حسابی از تعقیب و گریزهای ماشینهای دستکاریشده و خشنِ آخرالزمانی فیلم در بیایانهایی داغ و آتشبازیها و انفجارهای بیامان آن، به مرز فوران هیجان رسیدهاید. جورج میلر مثل گذشته سکان هدایت این جهنم را به دست گرفته؛ کسی که قبلا ثابت کرده بهترین نفر برای بیرون کشیدن زیبایی از دل صحراهای خشک و برهوت این مجموعه است. فیلم به عنوان ۲ ساعت سکانس تعقیب و گریز توصیف شده و به این ترتیب مثل اینکه چرخ همهچیز برای طرفداران اکشن خیلی نرم و روان میچرخد!
چیز زیادی دربارهی ساختهی جدید برد برن، «سرزمین فردا» که در ابتدا برای عرضه در ۲۰۱۴ برنامهریزی شده بود، نمیدانیم. ولی فقط کافی است تریلر شگفتانگیز و تو دل بروی فیلم را ببینید تا به سرعت و بدونلحظهای تردید به جمع طرفداران این رویداد اجتنابناپذیر بپیوندید. کارگردان «شگفتانگیزان»، «راتاتویی» و «ماموریت غیرممکن: پروتکل شبح» با فیلمی به سینما برمیگردد که خودش همراه با دیمن لیندلفِ سریال «لاست» آن را نوشته است. در این ماجراجویی علمیخیالی، که زمان و واقعیت را به بازی گرفته، جورج کلونی و بریت رابرسون به دنیای دیگری به نام «سرزمینفردا» سفر میکنند. جایی که تصمیمات و کنشهایشان به طور مستقیم روی دنیای اطرافشان تاثیر میگذارد. چه کسی دوست ندارد بداند آن دنیای رویایی که با لمس آن دکمهی مرموز ظاهر میشود، چیست و کجاست؟!
اصولا بازخوانی فیلمهای قدیمی کار سختی است و مهارت بالایی میخواهد. مخصوصا وقتی باید هیجان کلاسیکهای بزرگ را در ترکیب با المانهای جدید، دوباره برای طرفداران تکرار کنیم. این جور بازخوانیها همزمان هم باید نظر طرفداران چندین و چند ساله را جلب کنند و هم در جذب مخاطبان تازهکار سربلند بیرون آیند. تمام این چالشها را به علاوهی هزار کنید، زمانی که ماموریت دارید لذت و تازگی کلاسیکِ پاپکورنی استیون اسپیلبرگ، «پارک ژوراسیک» را بعد از سالها تکرار کنید. هرچند با وجود اسپیلبرگ به عنوان تهیهکنندهی اجرایی پروژه، میتوان تا حدودی نگرانیهایمان را از نتیجهی احتمالی فیلم فراموش کنیم. ۲۲ سال بعد از اتفاقاتِ «پارک ژوراسیک»، جزیرهی آیلا نوبلار در کاستاریکا صاحب یک پارک دایناسوری درست و درمان و کارآمد شده است. اما لازم به گفتن نیست که داستانِ فیلم، این شانس را به دایناسورها میدهد تا به پارهپارهکردن توریستهای بختبرگشته بپردازنند. بازیگران از گروهی با استعداد و جوانی مثل جیک جانسون، بریس دالاس هاوارد و کریس پرت تشکیل شدهاند. فقط میماند ما، تماشاگران که این مجموعهی آبدار را باید مثل یک تیراناسورِ گرسنه، یک لقمهی چپ کنیم!
هیچچیز دردناکتر و غمناکتر از این حقیقت نیست که مجبوریم برای تجربهی تازهترین انیمیشنِ پیکسار یک سال دیگر صبر کنیم. بعد از پیشدرآمدِ متوسطِ «دانشگاه هیولاها» که نتوانست آنطور که باید عطشمان را برطرف کند، پیکسار با یک ایدهی خوشمزه و فوقالعاده یعنی پروژهی «پشترو» خیلیها را به دیدن یک انیمیشنِ تمامعیارِ پیکساری امیدوار کرده است. برای کسانی که فکر میکنند پیکسار جاهطلبیهایش را فراموش کرده، خلاصهی داستان فیلم به تنهایی میتواند هرکسی را برای اهدای لقبِ بهترین انیمیشن هالیوودی این چند سال اخیر به این فیلمِ هنوز در دست ساخت، مجاب کند.
قصهی فیلم که توسط پیتر داکتر، یکی از مغزهای اصلی و مورداعتماد پیکسار (شرکت هیولاها، نویسندهی داستان اسباببازی۲، والای، بالا) کارگردانی میشود، در داخل کوچکترین، عجیبترین و پرالتهابترین مکانی که تصورش را میکنید، جریان دارد: مغز یک دختر کوچولو و پدر و مادرش. جایی که احساسات این آدمها که حالا هرکدام به شکل یک کاراکتر درآمدهاند، کنترل گفتار و رفتار شخصیتهای اصلی را به شکل کاملا مضحک و بامزهای به دست گرفتهاند و هرکاری که دلشان میخواهد انجام میدهند. این کاراکترها شامل لذت، خشم، ترس، ناراحتی و تنفر میشوند. این از آن داستانهایی است که اگر پیکسار بتواند به خوبی و بینقص آن را به اجرا درآورد، میتوانیم شاهد به جنب و جوش افتادن احساسات خودمان هم باشیم. ما که به شدت به پیکسار امید داریم. مخصوصا وقتی فیلمنامهی کار توسط مایکل آرندت، نویسندهی «داستان اسباببازی۳» نوشته میشود.
فعلا تکلیفمان با این یکی مشخص نیست. نمیدانیم آیا باید برای جدیدترین ترمیناتور خوشحال باشیم یا منتظر یک ناامیدی دیگر. اما شواهد حاکی از این است که «ترمیناتور: جنسیس» اولین فیلمی در این مجموعه است که از سال ۱۹۹۱ تاکنون ارزشاش را دارد تا تماشایش کنیم. برای شروع، این بازخوانیِ دنباله مانند، گروه بازیگراناش را با هوشمندی انتخاب کرده است. از جیسون کلارک در نقش جان کانر، نجاتدهندهی بشریت گرفته تا جی کارتنی در نقش کایل رسی. آلن تیلور هم به عنوان کارگردان قبلا توانایی بالایش در به دست گرفتن پروژههای بزرگ را در سریالهای شبکهی HBO، «امپراطوی برودواک» و «بازی تاج و تخت» ثابت کرده است. از طرفی حضور امیلیا کلارک، مادر اژدهاها در نقش سارا کانر هم از همین اولین تصمیمات خوب اوست. فقط اگر بتواند چندتایی اژدها هم یواشکی وارد فیلم کند، دیگر رسما هیچ مشکلی با این قسمت نخواهیم داشت!
یکی از موردانتظارترین فیلمهای تابستان ۲۰۱۵ که از همین الان کمی دربارهی سرنوشتاش نگرانیم، «مردمورچهای» است. «مردمورچهای» از جمله کمیکبوکهای مارول است که کسی فکرش را نمیکرد روزی به سینما بیاید. اما حالا که تبِ آثار پُرخرج ابرقهرمانی حسابی داغ شده ، به نظر میرسد مارول دیگر اهمیتی به فضای عجیب و دور از ذهنِ کمیکهایش نمیدهد و به هرکدام یکی پس از دیگری چراغ سبز نشان میدهد. البته تماشاگران هم در این پروسه نقش داشتهاند و بارها نشان دادهاند که هرچه از سوی مارول آید، خوش آید! بنابراین مهم نیست قصهی محصول تازهی مارول دربارهی خلافکاری باشد که این قدرت به او داده میشود تا با کوچککردن اندازهی خود به جنگ با جرم و جنایت برود و پروندهاش را پاک کند. حداقل از سر کنجکاوی هم که شده منتظر نتیجهی واکنش عموم به «مرد مورچهای» هستیم. البته شاید بعضیها گمان کنند «مرد مورچهای» از آن فیلمهایی است که هرگز نمیتواند مردم را به سالن سینما بکشاند، اما همان بعضیها چنین حرفی را در ابتدای سال ۲۰۱۴، دربارهی یک راکون سخنگو و درخت متحرک زده بودند! پس بهتر است زیاد به حرف بعضیها اهمیت ندهید.
بعد از لو رفتن فیلنامهی وسترس تازهی کوئنتین تارانتینو، برای مدتی به نظر میرسید این فیلم قرار نیست ساخته شود. اما روخوانی زندهی سناریو توسط تیم راث، ساموئل ال.جکسون، کرت راسل، مایکل مدسن و بروس درن که بازتاب مثبتی به همراه داشت، تارانتینو را مجبور کرد تا فیلمنامهاش را برای تکمیل تریلوژیِ نیمهوسترناش بسازد و دل هواداران را با این خبر خارقالعاده، شاد کند.
نخست تارانتینو سبک وسترس اسپاگتیاش را در فرانسهی تحت اشغال نازیهای «حرامزادههای لعنتی» به نمایش گذاشت. سپس آن را در «جنگوی زنجیربریده» به خانهی اصلیاش، غرب وحشی آورد و مزهی دیگری از آن را تقدیم هواداران کرد. در نهایت به نظر میرسد میخواهد برای «هشت نفرتانگیز» هرچه فلفل تُند و سسهای مخصوص دارد را روی مواد آشنای قدیمی بریزد و دنیای عجیب دیگری را با کاراکترهای پُرحرف و روانی تازهای روی میز بگذارد.
یک فیلم داریم با حضور استیون اسپیلبرگ، برادران کوئن و تام هنکس. فکر کنم برای هیجانزده شدن همین سه -چهارتا اسم کافی باشد! خب، فقط برای محکمکاری باید بگویم داستان فیلم در دوران جنگ سرد میگذرد و براساس داستان واقعی زندگی وکیلی به نام جیمز دوناوان است که نقشاش را هنکس بازی میکند. این وکیل جهت مذاکره برای آزادی گری پاورز، خلبانِ هواپیمای جاسوسی سقوطکردهی U-2 به شوروی سفر میکند. ماه می سال گذشته اعلام شد که اسپیلبرگ، جوئل و ایتن کوئن را برای بازنویسی فیلمنامه به گروه سازندگان اضافه کرده است. این فیلم چهارمین همکاری اسپلیبرگ و هنکس به عنوان کارگردان و بازیگر است. مثل اینکه همهچیز دست به دست هم دادهاند تا « محل سینت جیمز» را در روز اکران به هیچ وجه از دست ندهیم.
بعد از موفقیتِ تجاری «اسکایفال» و موردتحسینقرارگرفتناش از طرف منتقدان، دانیل کریگ باری دیگر در قالب مامور ۰۰۷ باز میگردد. سم مندز بعد از کار درخشاناش روی فیلم قبلی، از سوی تهیهکنندگان برای کارگردانی «اسپکتر» دوباره انتخاب شده است. «اسپکتر» به علاوهی فیلمنامهای به سرپرستی جان لوگان، تمام نیروهای خلاقهی ایجاد عملیاتی هیجانانگیز و ترازبالایی را در آستانهی ۵۰ سالگی جیمز باند در کنار هم جمع کرده است. در کنار اینها، نام کریستوفر والتز، مونیکا بلوچی، بازیگر ایتالیایی و لئا سیدو، بازیگر فرانسوی فیلم «آبی گرمترین رنگ است» در گروه بازیگران به چشم میخورد. اسپلکتر نام سازمانی تروریستی خیالی در داستانهای باند است که رهبریاش برعهدهی نابغهی پلیدی به اسم ارنست استاورو بلوفلد است.
بالاخره گیرمو دلتورو برای ساخت فیلم جدیدش به خانهی اولاش یعنی وحشت بازگشته است. فکر کنم با خاطراتِ فراموشناشدنیای که از دلتورو در این ژانر داریم، همین برای خوشحالشدنمان کافی باشد. فیلم در عمارتی قدیمی واقع در منطقهای روستایی و کوهستانی شمال انگلستان در قرن نوزدهم جریان دارد و داستان نویسندهی جوانی به نام ادیت کلشینک (میا واسیکوسکا) را تعریف میکند که پرده از حقیقتی مخفی دربارهی شوهرِ جذاب تازهاش، سِر توماس شارپ (تام هیدلسون) برمیدارد. خود دلتورو فیلم را به یک رومانسِ گوتیکِ کلاسیک شبیه میداند، اما این را هم اضافه میکند که « کریمسون پیک» دو-سهتا صحنهی خیلی خیلی اذیتکننده دارد که سبب شده، فیلم درجهی سنی بزرگسال را دریافت کند.
بازگشت پُر سر و صدای انتقامجویان یا درگیری تکنفرهی جیمز باند با بزرگترین سازمان تروریستی، از اتفاقات بزرگ سال ۲۰۱۵ هستند، اما هیچکدام در مقابل رویداد فرهنگی و تاریخی اپیزود هفتم «جنگهای ستارهای» به چشم نمیآیند. «نیرو بیدار میشود» به کارگردانی جیجی آبرامز اولین قسمت از سهگانهی تازهای است که ما را بعد از سالها دوباره به عمق کهکشانها میبرد و به تماشای ضربات شمشیرهای نوری مینشاند. فعلا چیز زیادی از داستان فیلم مشخص نیست. فقط میدانیم با اتفاقاتِ اصیلی طرف هستیم. فکر هم نمیکنم برای حبس شدن نفسهایمان در سینه به دلیل بیشتری نیاز داشته باشیم، همان نام فیلم به تنهایی، «نیرو بیدار میشود» را در لیست موردانتظارترینهای هر سینمارویی میگذارد.
چی بهتر از این که به احتمال زیاد اثرِ تازهی مارتین اسکورسیزی را در سال ۲۰۱۵ خواهیم دید. این فیلم که به نظر میرسد در پایان ۲۰۱۵ به منظور حضور در فصل جوایز توسط کمپانی پارامونت عرضه میشود، براساس رمان کلاسیکِ شوساکو اندو به همین نام است. «سکوت» دربارهی دو کشیشی است که برای تبلیغ مسیحیت به ژاپنِ قرن هفدهم سفر میکنند و آنجا مورد اذیت و آزار قرار میگیرند. اسکورسیزی برای فیلماش گروه سنگینی از بازیگران را انتخاب کرده است؛ از لیام نیسون و کن واتانابه گرفته تا اندرو گارفیلد و آدام درایور. خود اسکورسیزی درمورد فیلم میگوید:«این موضوع خیلی به قلبام نزدیک است. من از همان زمانی که کتاب را در ۱۹۸۹ خواندم، دارم روی آن کار میکنم… داستان مسائل روحی و روانی را به دنیای فیزیکی وارد کرده؛ دنیایی که همواره بدترین خصوصیات انسانی در آن فاش میشود.»
خب، آدم مگر میتواند از این خوشبختتر باشد! اسپیلبرگ، اسکورسیزی و حالا آلخاندرو گونزالس ایناریتو. بله درست شنیدید! ایناریتو که همین اواخر با فیلم «بردمن» حسابی مورد تقدیر و توجه قرار گرفت، قصد دارد به سرعت با فیلم جدیدش غافلگیرمان کند. «بازگشت» قصهی سادهی وسترنی دربارهی مردی به نام هیو گلس (لئوناردو دیکاپریو) در قرن نوزدهم است که حیوانات را برای پوستشان شکار میکند. وقتی او توسط یک خرس موردحمله قرار میگیرد، همراهاناش داراییاش را دزدیده و او را برای مرگ در جنگل رها میکنند. اما او برخلاف همهی اینها، از زخمهایش زنده میماند و برای انتقام بازمیگردد. اکنون دوستان وفادار و باحال این مرد، باید آرزو کنند که کاش کاری که خرس شروع کرده بود، را تمام میکردند.
به طور معمول فیلمی دربارهی جوی مانگانو، زنی که «پاککنندهی معجزهگر کف» را اختراع کرده، نمیتواند تبدیل به یکی از موردانتظارترین فیلمهای هیچ سالی شود. اما به طور معمول چنین سوژهای هم نمیتواند کسانی مثل دیوید اُ. راسل و جنیفر لارنس را به خودش جذب کند. نتیجهی کارگردانی و هنرنمایی این دو نفر در دو سال گذشته، «نمایشنامهی نقاط روشن» و «کلاهبرداری امریکایی» را در پی داشت که هر دو نامزد بهترین فیلم اسکار شدند و یک اسکار هم به دست لارنس دادند. پس همهچیز نشان میدهد که آنها قصد دارند با اکران «جوی» در این زمینه هتریک کنند. با توجه به کارنامهی راسل، میدانیم که آنها میتوانند داستان ساده و مسخرهی یک مخترع پاککنندهی کف را به چیزی واقعا سرگرمکننده، خندهدار، تکاندهنده و به شدت جذاب تبدیل کنند.
حالا نوبت شماست که بگویید منتظر چه فیلمهایی هستید؟ آیا ما چیزی مهمتر را فراموش کردیم؟ در بخش نظرات آنها را با ما درمیان بگذارید.