دلشدگان - علی حاتمی شمایل :
نوازنده ی تنبکی که بر خلاف عموم موزیسین های عهد قاجار از طبقات پایین
جامعه است،عبدی موفق شده با هدایت مرحوم "حاتمی" تصویری واقعی از یک
نوازنده عاشق موسیقی را نشانمان دهد ، دشواری کار این کاراکتر نمایش نگاهی
حسرت وار و در عین حال شیفته وار به موسیقی است .
دیالوگ: کاش این دنیا هم مثل یک جعبه موسیقی بود؛ همه صدا ها آهنگ بود و همه حرف ها ترانه...
داستان : گروهی
از نوازندگان موسیقی در زمان احمد شاه قاجار به منظور ضبط ردیف های ایرانی
به تفلیس می روند و در آنجا روایت با گریز به گذشته ی افراد و وقوع یک
عاشقیت در مرکز داستان ادامه می یابد.
اجاره نشین ها – داریوش مهرجویی
شمایل: "آقای
قندی" مستاجر مفلوک و درمانده ی آپارتمان داستان دار "عباس آقا سوپر گوشت"
با ظاهری معصومانه و البته درماندگی توامان حداقل دو سکانس ماندگار دارد؛
یکی آن صحنه ی انفجار در بنگاه و آقای قندی که با ظاهری پریشان در بیابان
طی مسیر می کند ،دیگری صحنه ی آواز خوانی و آوار شدن دیوار ..
دیالوگ:
عباس آقا :مرتیکه مزقونچی، تو گفتی می خوای دو تا گلدون بزاری سر پشت بومت
که با صفا شه ،نه اینکه ورداری سرتاسر سقف خونه مردمو اینجوری برینی بهش!
سعدی: مگه چه عیبی داره؟دو تا سوراخ پیدا شده خب می گیرمش،اما عوضش تو این سیستم من ...
عباس آقا: سیستم من، سیستم من، بشاش به این سیستم!
داستان :فیلم
از موفق ترین کمدی های پس از انقلاب است، داستان آپارتمانی که مالک مشخصی
ندارد و مباشری که قصد دارد خانه را بالا بکشد، در این بین منافع املاکی
های محل و ساکنین ساختمان باعث ایجاد تضاد می شود، فیلم پیش بینی روزگار
تلخ واسطه گری و آپارتمان سازی سالهای بعد است.
سفر جادویی – ابولحسن داودیشمایل:
دکتر "رضا کمالی" پدر سختگیر سینا در فیلم "سفر جادویی"، محصول دوران پر
فروغ سینمای کودک است ،عبدی در فیلم مورد بحث کار دشواری را به انجام می
رساند، او دو نقش را در دو سن متفاوت بازی می کند، صورت گریم پذیر او رضا
کمالی ر ا از کودکی تا بزرگسالی می پذیرد، استعداد ذاتی او و چهره ی
کودکانه اش که در عین حال با یک سبیل مردانه و مقتدر می شود حضوری متفاوت
از در سفر جادویی نشان داد.
دیالوگ: صحنه های دادگاه و بازخواست دکتر کمالی در بی رحمی اش نسبت به سینا، فوق العاده بامزه از آب درآمده است..
داستان:
دکتر رضا کمالی با آزار و تنبیه فرزندش: سینا ،می خواهد از او دانش آموزی
ممتاز بسازد. روزی سینا از ترس پدر به ماشین لباسشویی پناه می برد،هیچ کس
حرف های دکتر کمالی را در مورد ناپدید شدن فرزندش نمی پذیرد در آخر کمالی
هم به سرنوشت پسرش دچار می شود.
آدم برفی – داود میرباقریشمایل: "عباس
خاکپور" جوانی که از شرایط ناراضی است و به قصد عزیمت به ینگه ی دنیا
ساکن ترکیه شده است ،کاراکتر سخت و پیچیده و چند وجهی که اولین تجربه ی زن
پوشی "عبدی" هم محسوب می شود ،جهش بلندی در کارنامه ی اکبر عبدی حساب می
شوداو موفق می شود ؛هم اغوا گر باشد، هم بیچاره و درمانده، صورت گریم پذیر
عبدی در فیلم "آدم برفی" شدیدا به چشم می آید.
دیالوگ: اسی : خوردی به پست سیا کارا ؟
عباس:
آره سه بار جلد عوض کردم ،دو و پانصد خراب شدم ، یه سال سگ دو زدم، الکی،
آخرش یه مهر قرمز و یه اردنگی، ویزای آمریکا برام عقده شده،داره نابودم می
کنه.
اسی: اون هفت خطی که بچه نواب رو چلونده مدال داره،هرچی برده نوش جونش.
عباس : طرف زیادم قابل نبود ،ایراد از من که بدجورمریضم
داستان : فیلم در مورد مهاجرت است در دو وجه متفاوت، یکی که می خواهد برود: عباس خاکپور (اکبر عبدی) دیگری که می خواهد برگردد: آزیتا حاجیان
مادر – علی حاتمیشمایل: "غلامرضا"
ی مادر را نمی شود از خاطر برد، "حاتمی" تا جایی که میشد از معصومیت میمیک
کودکانه ی عبدی استفاده کرد و ناتوانی ذهنی را به فیزیکش نشاند، عبدی هم
چه در نحوه ی بیان، چه در استفاده از زبان بدن، آنقدر خوب بود که سیمرغ فجر
را گرفت شمایل غلامرضا ی بیگناه مادر تصویر ماندگاری از یک «معلولیت ذهنی»
در سینمای ایران است، مگر می شود غلامرضا را فراموش کرد، وقتی که می گفت:
"مادر مرد از بس که جان ندارد".
دیالوگ :
سر شام گریه نکنین ،غذا رو به مردم زهر نکنین،سماور بزرگ و استکان نعلبکی
هم به قدر کفایت داریم،راه نیفتین دوره درو همسایه پی ظرف و ظروف،آبرو داری
کنین بچه ها، نه با اسراف،سفره از صفای میزبان خرم میشه نه از مرصع
پلو،حرمت زنیت مادرتون رو حفظ کنین ،محمد ابراهیم خیلی ریز نکن مادر،
اونوقت میگن خورشتشون فقط لپه داره و پیاز داغ.
داستان:
"مادر " بارها دیده شده ؛داستان مادری که در روزهای پایانی عمرش از سرای
سالمندان به خانه ی خودش منتقل می شود و فرزندانش به همین بهانه دور هم جمع
می شوند، فیلم اتمسفر دلچسبی دارد و دیالوگ های فراموش نشدنی ،حاتمی در
این فیلم خرق عادت می کند، به فضای داستانش رنگ امروزی می دهد البته در عین
دلبستگی به روزهای قجری.
ای ایران – ناصر تقواییشمایل :
"مکوندی" در اثر ماندگار "ناصر تقوایی" نشانگر بخشی از توانایی های اکبر
عبدی بود که توجه کمتری به آن شده ، عبدی در این فیلم بد من ماجراست و مثل
اکثر اوقات قرار نیست معصوم باشد او نمایانگر استبداد رو به زوال است، تلاش
می کند با حکومت نظامی و تشر زدن جایگاهش را ارتقا دهد ،کاراکتری دشوار که
در عین بد من بودن کمیک است ،نقشی که بعدترعبدی سیمرغ آن را حق خود دانست.
دیالوگ: چه
دیالوگی ماندگار تر از شعر حسین گل گلاب(ای ایران) که بر تن فیلم نشست،
سرود ملی دولت موقت جمهوری اسلامی که در فیلم و متناسب با حال و هوای میهن
پرستانه ی آن استفاده شد.
داستان:
در بحبوهه ی انقلاب گروهبان مکوندی به ماسوله می رود،ومردم را آزار می دهد
،او برای آنکه منطقه تحت نفوذش از شهرهای دیگر کم نیاورد،حکومت نظامی
اعلام می کند،کسبه ی بازار ،معلم ها، دانش آموزان مدرسه با او مقابله می
کنند،و فرزندش را می آزارند ،همزمان با فرار شاه از کشور به پاسگاهی که تحت
فرماندهی اوست و برای جشن ارتقای مکوندی آماده می شود هجوم می برند و
بساطش بهم می ریزد.
اخراجی ها – مسعود ده نمکیشمایل:"بایرام
باقالی" فیلم ده نمکی، محصول سالهای بی حوصلگی اکبر عبدی است ،کاراکتری که
تیپیک است و به شخصیت نرسیده و با استفاده از لهجه و ابزارهای ظاهری خلق
خنده می کند، فیلم از آن جهت که توسط "مخاطب عام" دیده شد، به نوعی بازگشت
عبدی به صدر سینما بود(حداقل در گیشه) به هر حال در سال هایی که سینمایی
موسوم به دختر و پسری رونق داشت ،عرصه برای عبدی
و بازیگرانی با خصوصیات او تنگ شده بود.
دیالوگ:
آمیرزا : ندیدی و نشنیدی که خیلی از مجید بدتراش یه شبه حر شدن و خیلی
هااز منو تو بهتراش یه شبه خر،فاصله حریت و خریت آ ...همش یه نقطه اس!
داستان : رستگاری اوباش محل به وسیله ی اکسیر میهن پرستی و روایت از عشق زمینی به عشق آسمانی رسیدن در پرداختی نه چندان قدرتمند و باسمه ای.
خوابم می آد – رضا عطارانشمایل:
مادر شیرین و نمکین رضا عطاران در فیلم ابزرود "خوابم می آد"، دومین زن
پوشی قدرتمند عبدی در سینما است، این کاراکتر از آن جهت حائز اهمیت است که
عبدی موفق می شود پس از چند سال آن شکل از طنز را ارائه کند که یاد آور
روزهای اوجش است «کیفیت بازیگری» او در حفظ توامان لحن کمیک و دلسوزانه یک
مادر ایرانی در عین آگاهی مخاطب از حضور او در قامت یک مادر قابل ستایش
است، او برای این نقش سیمرغ فجر را هم گرفت، تا نشان دهد اگر بخواهد دود از
کنده بلند می شود ؛همچنان.
دیالوگ : بعضی ها از خواب می ترسند، می گویند مثل مردنه ،بابا که می گوید همین ترس ازخوابه که باعث می شود آدم زن بگیرد
داستان :
رضا معلمی ساده و درستکار است که در برقراری ارتباط با زن ها مشکل دارد،
او با دختری پاستیل فروش آشنا می شود دختری که درگیر مشکلات خواهرش است.
این آشنایی برای رضا فضایی ایجاد می کند که زندگی او را به کلی دگرگون می
کند، لحن فیلم در عین ظاهر کمدی آن، آکنده از نا امیدی است.